متین گلیمتین گلی، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

ninigoliii

روزانه های ما دو تا

سلام کلوچه مامان....امروز 44روز از گذاشتن قدمایه قشنگت به دنیا میگذره،وای که چقد زندگیمون قشنگ تر شده عشقم،خیلی وقته میخوام بیام برات بنویسم و عکساتو برات بزارم،ولی از روزی که دنیا اومدی تقریبا یه ماهشو خونه عزیزجونشون بودیم اونجام اینترنت نداشتم.روزاییم که میومدیم خونمون اصلا وقتی برام نمیموند ،خلاصه کشید به امروز که اگه بیدار نشی بتونم عکساتو بذارم! آخه خوابت خیلی سبکه!نمی‌دونم شاید به خاطر دلدردات باشه،بااینکه مامانی مراقب تغدیش هست ولی بازم دل قشنگت درد میکنه،کاشکی زودتر خوب شی عزیزم ...البته چند روزیه خیلی بهتر شدی خداروشکر،دیگه اینکه یه سرما هم بهت دادم همون اوایل که خودمو نمیخشم آخه خیلی اذیت شدی و من کلی غصه خوردم   ...
5 بهمن 1393

قشنگ ترین لحظه عمرم،دنیا اومدن تو بود پسرم

سلاااااام متین جونم،سلام عشقم،سلام نفسم.....همین اول بهت بگم که اسم قشنگت شد متین جونی،با اینکه تموم وقتی که تو دلم بودی،آرتین صدات میزدیم فدات شم،ولی یهویی تصمیممون تو روزایه آخر عوض شد،امیدوارم اسمتو دوست داشته باشی عسله مامان....دیگه اینکه اون شبی که اومدم گفتم داریم میریم دنیات بیاریم،من و بابایی و خاله ساره جون ساکامونو برداشتیمو رفتیم بیمارستان،البته با بدرقه خاله شهربانو و شوهرش،از زیر قرآن ردمون کردن،کلی ازمون فیلمو عکس گرفتن،یادم باشه بگیرم ازشون،خخخخ...حدودایه ساعت نه و نیم اینا رسیدیم،رفتیم بخش زایشگاه،مدارک پزشکیو دادیمو وگفتم براشون که خانوم دکتر قدمی گفته بیایم برا امپول فشار،ولی گفتن شبا آمپول نمیزننو با خانوم دکتر تماس گرفتن،...
30 دی 1393

فقط چند ساعت دیگه....

سلام عشقه مامان،خوبی گل پسرم؟مامانی دورت بگرده که اینقد ناز داری عزیزززززم....از اونجایی که شما خودت قصد اومدن نداری،خانوم دکتر امروز تصمیم گرفت شما رو با آمپول فشار دنیا بیاره پسر گلم،و مامانی داره کم کم حاضر میشه که بریم بیمارستان.....تو دلم واسه دیدنت غوغاییه مامانی،از یه طرف دیگم یکم استرس دارم،دعا کن مامانی از پس دنیا اوردنت بربیاد،باباییم خیلی نگرانه،برا هردومون دعا کن عشقم.....زیاد منتظرمون نزاریا،زودی بپر تو بغلم،دوست داریم فرشته کوچولو،واز الان بهت خوشامد میگیم،ایشالله همیشه سلامت باشی....بووووووس
10 دی 1393

آخرین روزهای.......

سلام نفسم،خوبی قربونت برم؟ببین روزا چه تند تند داره میگذره!فردا سومه،روزی که قرار بود شما قدمای نازتو به این دنیا بذاری و امشب میشد آخرین شب !!!ولی بالاخره مامانی تصمیم خودشو گرفت،قرار شد اگه خدا بخواد منتظر شیم تا شما خودت هروقت دوست داشتی بیای پیشمون،امیدوارم اشتباه نکرده باشم مامانی،و شما صحیح و سالم دنیا بیای.....!نمیدونم چن روزه دیگه مهمونه دله مامانی ولی بدون بهترین روزایه زندگیم بود که داشتم از یه موجود کوچولو توی دلم مراقبت میکردم،و لحظه به لحظش برام شیرین بود ......عزیز دلم،مامان این روزا یه حس خاصی داره،خیلی از اومدنت خوشحالم،خیلی هیجان دارم ولی از اونورم نگرانم،نگرانم که بتونم ازت درست مراقبت کنم؟بتونیم درست تربیتت کنیم؟دعا کن مام...
2 دی 1393

عزیزتر از جانم....

عزیزتر از جانم .....سلام. امروز که این نامه را برایت می نویسم...هنوز نیامده ای به دنیای ما آدم ها...هنوز آلوده ی رنگ یه رنگی آدم ها نشده ای،من کاری به کار آدم ها ندارم اما تو... یادت باشد مسئولی...در برابر تک به تک لبخند و اشکی که بر صورت کسی مینشانی....یادت باشد دل ها پاکند،هرچقدر هم که کسی بخواهد پنهان کند و بگوید سنگدل است. بدان پشت آن همه تظاهر دلی گرم میتپد...یادت باشد دست های سردی روزگار به حد کافی تنهایشان کرده،تو دیگر رهایشان نکن.... یادت باشد تنها ماندن هیچ خوشایند نیست...پس قلبی را هیچگاه تنها نگدار.... یادت باشد هیچگاه نگذاری لبخند کسی اشک تو، و اشک تو لبخند کسی باشد. یادت باشد که یادت نرود، دنیا را اگر قشنگ میخو...
27 آذر 1393

گفتگویی کوتاه با پسرم

سلام به پسرخودم من خیلی نگرانم ازبابت سلامتی مادرت وخودت ازخدامیخوام هردوتون به سلامتی این دوره راطی کنین آخه من باتوخیلی کارا دارم ......بابایی......
22 آذر 1393

سیسمونی پسر گلی

سلام نفس مامان،الهی دورت بگردم که دیگه حسابی واسه خودت بزرگ شدیو آقا،و دیگه کم کم باید بساطتو ار تو دل مامانی جمع کنیو بیای بیرون،البته هنوز یه یه ماهی مونده ولی برعکس همه که میگن روزایه آخر دیر میگذره برا من داره مث برقو باد میگذره،یادمه روزایه اولی که اومدی تو دلم میگفتم اوووووه نه ماه ،کی میخواد بگذره!وای که چقد این هشت ماهش زود گذشت،مامانی حسابی به بودنت تو دلش عادت کرده،درسته میای تو بغلمو هر لحظه میتونم ببینمت ولی از الان دلم برا تکونات تنگ میشه آرتینم....و............... عزیز مامان 28 آبان رفتیم سونو که اتفاقا پنجمین سالگرد عقد منو بابایی هم بود همونروز،و کلی به سه تاییمون خوش گذشت،و به خانوم دکتر گفتم یه تصویرم از صورت نازت برام ب...
1 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninigoliii می باشد