متین گلیمتین گلی، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

ninigoliii

نه ماهگی شیرین عسل مامان

سلام پسر نازم نه ماهگیت مبارک این ماه کارایه زیادی یاد گرفتی و با شیرین کاریات حسابی برا همه دلبری میکنی قندو عسل مامان چن تا از تاریخایه مهم این ماه....دوازده مهر برا اولین بار رفتی عروسی....مامان از قبل کلی غصه میخورد که نکنه اذیت شی ولی خوشبختانه همه اون مدت خواب بودی فقط چن باری برا شیر بیدار میشدی و دوباره تو اون همه سروصدا زودی میخوابیدی ...دومین عروسیم 25 شهریور رفتیم که تو اون عروسیم راحت خوابیدی...ولی سوم مهر که سومین عروسیو رفتیم تلافیشو در آوردی من همش سرپا رات میبردم از 27شهریور دیگه شبا تو تخت خودت میخوابی از اونجایی که دوم مهر عید قربان بود روز قبلش مامان تصمیم گرفت کیک بپزه که میریم خونه باباجونیشون با خودمون ب...
19 مهر 1394

هشت ماهگی وروجک

سلام به رویه ماهه دردونه مامان....که هرروز داره بلاتر از روز قبل میشه و شیرین عسل تر دقیقا از روزی که وارد هشت ماهگیت شدی تونستی از نرده هایه تختت بگیری و رو پاهایه نازو کوچولوت وایستی......چقدم که این کارو دوست داری و هربار که تو تختت میذارمت اولین کاری که میکنی همین بلند شدنه،البته بماند که حین این تمرین کردنا بارها افتادیو سرت خورده به نرده هاش و دردت اومده....امادیگه حسابی تو این کار ماهر شدیو از هر چیزی میگیری تا بلند شی...و از شش شهریور چهار دستو پا رفتن هم یاد گرفتی که این کار خیلی خوشحالت کرد چون دیگه میتونستی هر جاییو که میخوای سرک بکشی ..... و از وقتی هفت ماهو پانزده روزت شد یه بار که از خواب پا شدی خودت تونستی از حالت درازکش یه غ...
15 شهريور 1394

هفت ماهگیت مبارک.....

سلام به روی ماهت نفس مامان.....هفت ماهتم تموم شد.....دیگه واسه خودت مردی شدی کوچولویه من.....هر روزم داری خوردنی تر از قبل میشی!وای که چقدر دوست دارم ناز مامان.....هیچوقت تو زندگیم اینقد احساس خوبی نداشتم...خوشحالم که هستی و منو بابایی رو با بودنت خوشحال میکنی.....از احوالاتت تو اینماه اینکه فک کنم دوباره داری دندون در میاری،چن وقته باز داری اذیت میشی....راستی برات آش دندونیم پختم،خیلییی خوشمزه شده بود مامان جونم...با اینکه بار اول بود این غذارو میپختم....هنوز چهار دست و پا نمیری!شایدم نخوای هیچوقت بری نمیدونم.....ولی یه مدته که وقتی میشینی،خودتو سر میدی رو زمین و اینور اونور میری....تو تاتی کردن هم که دیگه حرفه ای شدی!تا بلندت میکنیم تندی ق...
19 مرداد 1394

لی لی لی لی لی لی حوضک....متین کوچولو شیش ماهگیت مبارک

سلام عشقه مامانی....مامانی قربونت بره که نیم ساله شدی....هنو شیش ماهت نشده بود که صاحب دوتا مروارید ناز شدی ...دقیقا پنج ماهو بیست و سه روزت بود که مامانی متوجه دندونات شد،الهی دورت بگردم پسر نازم چقدم که اذیت شدی تا دندون درآوردی،بعضی وقتا اینقد اذیت میشدی که هر چیزی که دم دستت بودو میخواستی گاز بزنی.....وووووی وقتی با لیوان بهت آب میدم میزنیشون به لیوان و  دل مامانیو آب میکنی به خاطر دندونات .........این ماه کیک ماهگردت دو مناسبتی شد....شنبه، سیزدهم هم رفتیم برا واکسن شیش ماهگیت،که قبلش قد و وزنتو گرفتن،وزنت هشت و دویست و قدتم راستشو بخوای متوجه نشدم آخه وقتی درازت کردن شروع کردی به گریه و من داشتم آرومت میکردم،بعدشم که قطره و واکسن و...
15 تير 1394

اخبار شیش ماهگی

سلام یکی یدونه ی مامان،الهی مامان قربون قد و  بالات بره که هر روز یه کار جدید یاد میگیریو کلی مامان بابا رو ذوق زده....خیلی خوشحالیم و خدارو شاکر که یه فرشته کوچولویه ناز بهمون داده که اینقد شادی به خونمون آورده.....از پیشرفتایه این مدتت این بوده که وفتی میخوابی و میذاریمت رو تخت سریع به پهلو میشی یا برمیگردی رو شیکم،مامانی عاشق اون پاهایه نازته که از زیر ملحفت میزنه بیرون...دیگه خودت به طور مستقل و بدون تکیه به چیزی میتونی بشینی ....البته سه چهار روزی میشه که وقتی میشونمت که با اسباب بازیات بازی کنی دیگه نمیفتی....وووووی جوجه مامان،مامانی یکی دو هفتس تاتی تاتی میبرت و تو میتونی پاهایه قشنگتو از رو زمین بلند کنی و قدم برداری،قربون اون پ...
31 خرداد 1394

عکس هایه دلبرانه

یه عالمه عکسای ناز که دلم نیومد برات نذارم  دلبر مامان ولی درهمو برهمن....ایشالله سر فرصت ویرایش میکنم   ...
13 خرداد 1394

آهای آهای وروجک،پنج ماهگیت مبارک...

سلام ناز پسرم....قربون نفسات برم که به همین زودی پنج ماهه شدی!خیلی وقته نتونستم بیام و عکسایه نازتو برات بذارم،یعنی چن باری لپ تاپو آوردم ولی زودی از خواب بیدار شدی ونشد!این چند وقتم حسابی مامانو درگیر خودت کرده بودی،دوهفته ای میشه که مریض شده بودی و روم به دیوار......!تا بالاخره بعد از دوبار دکتر رفتن خوب شدی و خدارو شکر امروز دیگه مشکلی نداشتی،ولی کلی لاغر شدی عزیز دلم ،ایشالله دوباره زودی تپلی بشی قشنگم....مامان کلی غصه میخورد وقتی میخواست داروهاتو بده،آخه اصلا مزه ی شربتاتو دوست نداشتی و فقط یکیشونو خوب میخوردی،شایدم دلیل اینکه مریضیت طول کشید همین بود که همشونو تف میکردی و اصلا نمیخوردیشون،ینی همین که قطره چکونو دستم میدیدی لباتو رو هم...
9 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninigoliii می باشد