اخبار شیش ماهگی
سلام یکی یدونه ی مامان،الهی مامان قربون قد و بالات بره که هر روز یه کار جدید یاد میگیریو کلی مامان بابا رو ذوق زده....خیلی خوشحالیم و خدارو شاکر که یه فرشته کوچولویه ناز بهمون داده که اینقد شادی به خونمون آورده.....از پیشرفتایه این مدتت این بوده که وفتی میخوابی و میذاریمت رو تخت سریع به پهلو میشی یا برمیگردی رو شیکم،مامانی عاشق اون پاهایه نازته که از زیر ملحفت میزنه بیرون...دیگه خودت به طور مستقل و بدون تکیه به چیزی میتونی بشینی ....البته سه چهار روزی میشه که وقتی میشونمت که با اسباب بازیات بازی کنی دیگه نمیفتی....وووووی جوجه مامان،مامانی یکی دو هفتس تاتی تاتی میبرت و تو میتونی پاهایه قشنگتو از رو زمین بلند کنی و قدم برداری،قربون اون پاهایه قشنگت برم که وقتی میذاریشون زمین خودتم نیگاشون میکنی و کلی ذوقشونو میکنی...مامان فدات...و مهمترین خبر اینکه غذاتو برات شروع کردم،از بیست و هشتم خرداد،تو سن 5 ماهو 16 روزگیتو اولین دستپخت مامانتو خوردی و چقدم که خوشت اومد،اگه بدونی چه ذوقی کردیم منو بابایی وقتی اولین قاشق فرنیو دهنت میذاشتم و با اون دهن کوچولوت مزه مزه کردیو بعد با اشتها همشو خوردی،البته یکی دو قاشق غذاخوری بیشتر نبود مامانم،ولی وقتی تموم شد بازم میخواستی...ولی بیشتر از این مقدار نباید فعلا بخوری عزیز دل مامان....درست از فردایه غذا خوب شدنت،یعنی بیست و نه خرداد گفتی....وقتایی که گرسنت میشه میگی.... ام بووووم بووووم....قربون این جملت بره مامانی .... راستی دیگه وقتی کسی میاد خونمون یا جایی میریم و بغلت میکنن گریه نمیکنی و خیلی از این بابت خوشحالم....
اینم چن تا ازعکسایه خوشگلت
.
.
.
اولین غذا...
قربونت برم که از همون اول میخوای قاشقو دست بگیری
اون انگشتایه کوچولوتو میخوام بخولم
جدیدنام وقتی میخوابی عروسکتو بغل میکنی
فرشته ی مامان ببین چقد ملوسی
بیب بیب برین کنار....
چرا اینقد بداخلاق؟؟؟؟؟؟؟؟
پسرم آماده شده منتظره باباش بیاد بره ددر...
دارم بازی میکنم که مامانم به کاراش برسه
دانشمند کوچولو
عاشق اینی که لباسشویی روشن بشه بری چلوشو چرخیدنشو نیگا کنی