متین گلیمتین گلی، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

ninigoliii

آهای آهای وروجک،پنج ماهگیت مبارک...

1394/3/9 17:27
نویسنده : زهرا
589 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناز پسرم....قربون نفسات برم که به همین زودی پنج ماهه شدی!خیلی وقته نتونستم بیام و عکسایه نازتو برات بذارم،یعنی چن باری لپ تاپو آوردم ولی زودی از خواب بیدار شدی ونشد!این چند وقتم حسابی مامانو درگیر خودت کرده بودی،دوهفته ای میشه که مریض شده بودی و روم به دیوار......!تا بالاخره بعد از دوبار دکتر رفتن خوب شدی و خدارو شکر امروز دیگه مشکلی نداشتی،ولی کلی لاغر شدی عزیز دلم ناراحت،ایشالله دوباره زودی تپلی بشی قشنگم....مامان کلی غصه میخورد وقتی میخواست داروهاتو بده،آخه اصلا مزه ی شربتاتو دوست نداشتی و فقط یکیشونو خوب میخوردی،شایدم دلیل اینکه مریضیت طول کشید همین بود که همشونو تف میکردی و اصلا نمیخوردیشون،ینی همین که قطره چکونو دستم میدیدی لباتو رو هم فشار میدادی و دهنتو باز نمیکردینگران،منم یه عالمه قلقلک میدادمونیشخند باهات بازی میکردم که شاید دهنت باز شه و تندی دارو رو بریزم دهنت ولی... الهی برات بمیرم که باچه استرسی هی به قطره چکونه نیگا میکردی!مامان فدات شه!آخرش که میدیدم با این روش نمیشه از روش یه بنده خدایی که قبلا دیده بودم به بچش دارو میداد استفاده میکردم،البته دوسه باری!از گوشه هایه لبت فشار میدادم تا دهنت باز شه و سریع دارو رو میدادم بهت!البته بماند که بعدش چه گریه هایی میکردیگریه،معذرت میخوام پسرم، همش به خاطر سلامتی خودت بود....فدایه اون لب و دهنت برم که خوردن با قاشقم تجربه کردی، اون یکی دارویی که دوست داشتیو دون دون بودو نمیشد با قطره چکون بدم برا همین با قاشق بهت میدادم، وقتی تموم میشد گریه میکردی که بازم میخوام!نمیدونم شاید به خاطر اینکه با قاشق میخوردی!وای که چقد منتظرم غذاخوردنت شروع بشه.....آخه خیلی ناز میخوردی و مامانی کلی کیف میکرد وقتی قاشقو میذاشت دهنتلبخند

و  چند روزیه که دیگه به طور حرفه ای غلت میزنی ،البته اولین غلتتو تو سه ماهو سه هفتگی سه روزگی زدی!ولی الان دیگه واسه خودت اوستایی شدی!و من و بابایی همش نگرانیم نکنه حواسمون نباشه و از رو تخت بیفتی پایین،برا همین دورتو بالش میذاریم که اتفاقی نیفته!آخه هنو رو تخت خودمون میخوابونیمت!قلب حتی روزام منو تو همش رو تختیم نمیدونم چرا نمیریم تو حال!خلاصه که زندگیمون خلاصه شده رو تخت!!!خندهنگرانی دیگمونم اینه که وقتی خوابی برمیگردی به شیکم میخوابی!آخه هنو برات زوده مامانم!!!یا همین که میخوابونیمت میایم بذاریمت رو تخت غلت میزنی و سرتو بالا میگیری و این باعث میشه خوابت بپره و دوباره روز از نو،روزی از نو.....این روزام که دیگه هرروز با باباجونت میری آب بازی!و حسابی با هم خوش میگذرونین.....یه بار که بردت خیلی بهش خوش گذشته حالا هرروز میبرت و تو هم بدت نمیاد و دیگه حسابی به حموم کردن علاقه مند شدی ،و همین که لباستو در میارم میدونی میخوای بری حموم خوشحال میشی!موهایه خوشگلتم همه ریختن و فقط چن تا دونه نیشخند

جلویه سرت مونده،البته دوباره در اومدنا....ولی خیلی کوتاهن!یادش بخیر چه موهایی داشتی همش دستم تو موهات بودو برات حالت میدادم

خنده

 

پی نوشت:چند وقتیه.....شاید یه ماهم بیشترا!یه لگدایی میزنی که نگو!نیگا نمیکنی سر و صورته  یا  نه،پاهایه قشنگتو  فقط میکوبی..با هیجان،یا مثلا وقتایی که کنارتیم و بهت توجه نمی‌کنیم!هی پاهاتو میکوبی بهمون که مثلا نیگات کنیم البته همراه با غرغرااااا....مثلا همین الان!که دوست داری بهت توجه بشه قربونت برم...و قربون صدقت بریم!

پی نوشت دو:یه کار دیگه که یاد گرفتی اینه که پاهایه کوچولوتو میگیری تو دستتو میاریشون بالا!آخ که چقد چقد خوردنی میشی اونموقع ها!.....پی نوشت سه:از همین الان نسبت به وسایلت احساس تعلق میکنی!یا شایدم فقط نسبت به  پستونک اینطور باشه.یه وقتایی که میخوام سر به سرت بذارمنیشخند پستونکو میذارم دهنم البته از اون طرف دستش و تو دو دستی سعی میکنی بگیریش و بذاری دهن خودت!آخرین پی نوشت:خنده

 

یه ماهی میشه که تو رورویک میذاریمت،اولین باری که توش نشستی خیلی ذوق کرده بودی،یه عالمه عکس گرفتم که حتما میذارم ولی دفعه هایه بعد وقتی میذاشتمت توش ده دقیقه ای بیشتر توش نمیموندیو و انگار خسته میشدی و دوس داشتی درت بیاریم ولی برا موقع شام و نهار که بیداری وسیله خوبیه الهی فدات شم...... کلی برا خودت اینور اونورو سیر میکنی و همه جا سرک میکشی!دوست داریم شیرین عسلم........و آخرین مطلب اینکه دیگه حسابی وابسته مامانی شدی،چن وقتیه وقتی کسی بغلت میکنه سریع گریه میکنی/با لب و لوچه اویزززون،اصن یه وضعیه!دیدنی/و روتو به من یا بابایی میکنی و بغلتم باز میکنی که بگیرمت،الهی قربونت برم که اینقد  ملوسی عروسکم!

خیلی خوشحالم که ما رو تنها تکیه گاهت میدونی ولی خب بقیه هم دوست دارن بغلت کنن شیرین عسلم!ولی خب نگرانم هستم،آخه مامانی از مهر باید بره سرکار، ....وقتی بخوام سر کار برگردم باید بذارمت پیش خاله جونی،امیدوارم تا اون موقع این عادتتو ترک کنی عزیزم.....خوشبختانه خاله جونو زود به زود میبینی و نسبت به بقیه باهاش آشناتری....

.

.

.

پنج ماهگیجشن

یه وخت دیدم داری دستاتو میخوریدلخورتا میخواستم عکستو بگیرم میزدی به کیکو میکردی دهنتتعجب

 

.

.

.

غلتیدناتخندونک

اینجام داری تمرین میکنی و خودتم از پیشرفتت راضی ایچشمک

اینجام داری با لبات صدا در میاری میگی بوووووو

 

اولین حمومت با بابایی...چهار ماهو هفده روز

کشف لپ تاپ...چهار ماهو ده روز....اینقد وروجک شدی که اگه لپتاپو ببینی هرجا که باشی خودتو بهش میرسونی و شروع میکنی به کوبیدن رو کیبوردگریه

 

یه مدتی هم کارت این بود ولی هیچوقت نخوردیشونسوال

 

 

 

 

 

 

 

 

از همون اول عاشق کتاب بودی....آفرین مامانمتشویق

چن مدل از خوابیدنات

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninigoliii می باشد