سیسمونی پسر گلی
سلام نفس مامان،الهی دورت بگردم که دیگه حسابی واسه خودت بزرگ شدیو آقا،و دیگه کم کم باید بساطتو ار تو دل مامانی جمع کنیو بیای بیرون،البته هنوز یه یه ماهی مونده ولی برعکس همه که میگن روزایه آخر دیر میگذره برا من داره مث برقو باد میگذره،یادمه روزایه اولی که اومدی تو دلم میگفتم اوووووه نه ماه ،کی میخواد بگذره!وای که چقد این هشت ماهش زود گذشت،مامانی حسابی به بودنت تو دلش عادت کرده،درسته میای تو بغلمو هر لحظه میتونم ببینمت ولی از الان دلم برا تکونات تنگ میشه آرتینم....و...............
عزیز مامان 28 آبان رفتیم سونو که اتفاقا پنجمین سالگرد عقد منو بابایی هم بود همونروز،و کلی به سه تاییمون خوش گذشت،و به خانوم دکتر گفتم یه تصویرم از صورت نازت برام بگیره که دستاتو آورده بودی جلو صورتت ولی یه عکس نصفه نیمه برامون گرفت که الان برات میدارم ببینی چقد نازی عشقه مامانننن....و گفت که دیگه نهایتا تا 3 دی باید بیای بغل مامانی...
آ
وزنتم 2/5 کیلو شده که فک کنم توپولو شدی عروسکم!و اینم یه عکس از شیمک مامانی
حالا نوبتی هم باشه نوبت وسایلایه پسرگلیمه که همینجا از عزیزجونتم تشکر میکنم که تو هزینش بهمون کمک کرد،دستش درد نکنه مامان جونم.....راستی پسری تختت اونی که قبلا دیده بودیم نشدولی خب اینم قشنگه،ایشالله توش راحت بخوابی و خوابایه قشنگ ببینی عمر مامان....
اول لباسایه تو خونه ایی
وای که مامانی عاشق این زیرپوشته
اینام هست عشقه مامان
و این شلوار که فک کنم برا دو سه سالگیت اندازت بشه مامانی
و اینم ژاکت و کلاه هایی که برات بافتم نفسی....
وای خدا کفشو کلاهشووو..
و
بقیشو بعد میام برات میذارم مامانی
اومدم.....
یه دست رختخواب دیگم عزیزجونی برات درست کرده که اونجاست و هنورنیاوردیم.
اینام وسایل حمومت عشقه مامان
اینام چیده شده وسایلات
به سلامتی ازشون استفاده کنی گل پسرم....