بالاخره اومدی...
سلام نفس مامان که الان قد کنجدی ،الهی مامان فدات بشه. خوشحالم که خیلی منتظرم نذاشتی و زودی اومدی،مامانی قول میده حسابی مواظبت باشه،تو هم قول بده صحیح و سالم بیای پیشمون....فقط موندم چطور این همه وقت تحمل کنم که بغلت بگیرم،آخه مامانیت یکم صبرش کمه،ولی چاره ای نیست باید صبر کنه کنجدش خوب بزرگ شه...ولی یادت باشه ایروزا حسابی خوشحاله اومدنته.خیلی دوست داشت بیاد خبر اومدتنو زودتر بنویسه ولی خودشم خیلی مطمین نبود، این شد که.....
بهت گفتم خواب دیدم اومدی...دقیقا سه روز بعدش خوابم تعبیر شد.چهارشنبه که از مدرسه برگشتم(93/2/3) حول و حوش یک رسیدم خونه،دیگه دلم طاقت نیاوردو رفتم بی بی چک گذاشتم(با اینکه به خودم قول داده بودم چن روز دیگم صبر کنم ولی نتونستم)وای خدایا باورم نمیشد،دو تا خط داشت،ولی دومی اینقد کمرنگ بود که به زور میشد دیدش...ولی داشت خبر اومدنتو میداد نمیدونی چقد خوشحال شدم،تندی اومدم به باباییت پیام دادم،آخه نمیتونستم بهش زنگ بزنم اونموقع سر کلاس بود،و تو پیام نوشتم سرزده داره برامون مهمون میاد زودی بیا.و رفتم سراغ یه مقوا و خبر اومدنتو روش نوشتم با یه جفت کفش نی نی گذاشتم رو پله هایه ورودی...وای نمیدونی وقتی اومد دید چقد شوکه شده بود اصن باورش نمیشد....
غروب همون روز رفتیم آزمایش بدیم که واقعا مطمین شیم(س 7)موقع آزمایش قلبم داشت از تو دهنم میومد بیرون،اگه جواب منفی بود ....خوشبختابه به پنج دقیقه نرسید که جوابو بهمون دادن ولی بهمون گفتن مشکوک به بارداری.آخه بتام خیلی پایین بود فقط 78 ولی مامان مطمین شد تو اومدی حتی با همون بتایه پایین کنجدم...تا اینکه باز تا امروز(93/2/8) دندون رو جیگر گذاشتیمو رفتیم برا آزمایش دوباره.....شده بود بیش از 400 الهی قربونت برم من.....راستی باباییتم حسابی هوامونو داره و از الان برات دنباله اسمه ...و آخرین خبر... هربار بعده آزمایش رفتیم برات یه کادو خریدیم که بعدا حتما مامانی عکساشونو برات میذاره